تاريخچه جهاني شدن

در اوايل سال 1980 هفت كشور صنعتي به رهبري امريكا و انگليس، ايده جهاني شدن را مطرح و در اين ارتباط مساله «مقررات زدايي» را عنوان كردند. بر همين اساس گفتند كه قوانين دست و پا گير را بايد برداشت و مرزهاي جغرافيايي محبوس كننده سرمايه را از بين برد تا سرمايه دار بتواند در هر كشوري كه سود بيشتري خواهد داشت امكان حضور يابد. گام بعدي مشروط كردن پرداخت وام از سوي بانك جهاني و صندوق بين المللي پول بود، پرداخت وام موكول به پذيرش نسخه هاي اين دو نهاد شد كه از جمله حذف يارانه و جبران كسر بودجه از طريق ايجاد يك سيستم اقتصادي پاسخگو به نيازهاي توليد و مصرف را شامل مي شد گام سوم را سرمايه داري در مسير تجارت، تحرك و گسترش از طريق بين المللي كردن ارتباطات برداشت تا افكار را براي پذيرش اين آماده كند.

در اينجا به تاريخچه اي ديگر از «يان آرت شولت» اشاره مي كنيم. وي معتقد است كه اگر جهاني شدن را بر حسب گسترش فوق قلمرويي تعريف كنيم در اين صورت تاريخچه آن هم ابعاد طولاني و هم معاصر خواهد داشت. ريشه برخي از تحولات شرايط فوق قلمرو گرايي را مي توان در چندين قرن قبل رد يابي كرد. اما جهاني شدن سريع، منتها در مقياس وسيع، عمدتا طي دهه هاي اخير رخ داده است.

به طور كلي تا امروز مي توان سه مرحله جهاني شدن را مشخص كرد. نخست، هشياري جهاني حدود پانصد سال قبل شروع شد. دوم، فوق قلمرو گرايي از اواسط قرن نوزدهم ظاهر شد و طي سده بعد با آهنگي تدريجي توسعه پيدا كرد. سوم، روابط جهاني عمدتا از سال هاي دهه 1960 گسترش يافته و بيشترين اهميت را به دست آورده است.

امكانات تبديل شدن جهان گرايي از تصور به روابط اجتماعي مستقل تر از اواسط قرن 19 بتدريج فراهم شده است. حدود يك قرن پس از دهه 1850 شاهد ظهور نخستين تكنولوژي هاي ارتباطات جهاني، تحكيم نخستين بازارهاي جهاني، برخي از عناصر سرمايه گذاري جهاني و بخشي از جهان گرايي در سازمان هاي خاص هستيم. اين جهاني شدن از نظر وسعت به هيچ وجه با پديدار شدن فوق قلمرويي سريع كه از اواسط قرن 20 شاهد آن بوده ايم، قابل مقايسه نيست.
به علاوه زنجيرهاي توليد برون مرزي و مشكلات زيست محيطي فراجهاني در اين سال هاي اوليه به هيچ وجه وجود نداشتند. با وجود اين، در فاصله ميان اواسط قرن نوزدهم و اواسط قرن بيستم براي جهاني شدن در مقياس وسيع اقدامات مقدماتي زيادي انجام شد.

جهاني شدن

مفهوم جهاني شدن به دليل نو بودن در دنيا و فقدان بحث كافي در مورد آن، تعريف يكسان و قابل پذيرش براي همگان ندارد. در يك معنا جهاني شدن عبارت است از: فرآيند افزايش «وابستگي متقابل» ميان جوامع مختلف در مقياس جهاني. وابستگي متقابل مي تواند اشكال متنوعي به خود بگيرد، اما جامعه شناسان توجه خود را روي دو مفهوم «جهاني شدن اقتصاد» و «جهاني شدن فرهنگ» متمركز مي كنند.

1ـ در مفهوم اقتصادي، فعاليت «شركت هاي چند مليتي»، به مثابه هسته اصلي جهاني شدن توليد تلقي مي شود. در اين معنا، تصميم گيري در مورد جايگاه صنعت به مثابه يك امكان، در سطح كل جهان اتخاذ مي شود، نه در محدوده «دولت ـ ملت ها». بازارهاي مالي جهان در حال حاضر از طريق «تكنولوژي اطلاعات» سريع با هم ارتباط برقرار مي كنند، به نحوي كه «سرمايه» و منابع توليد بتوانند در سراسر جهان و به طور پيوسته در گردش باشند، بدون اينكه محدوديت هاي مكاني و زماني بر آنها حاكم شود. بخش عمده اي از جهاني شدن ( در اين مفهوم )، براي افراد عادي غيرقابل مشاهده است، ولي پيامدهاي آن كاملا عيني مي باشد. بر اثر تصميم هايي كه از هزاران كيلومتر فاصله توسط ديگران و در سطح جهاني اتخاذ مي شود، بسياري از افراد شغل خود را از دست مي دهند و يا صاحب شغل مي شوند. مفهوم ضمني اين ديدگاه آن است كه «دولت ـ ملت ها» در آينده نزديك موقعيت و جايگاه خود را به عنوان يك واحد مهم، در اقتصاد جهان از دست خواهند داد.

ـ جهاني شدن فرهنگ بسيار عيني تر است، چراكه تصاوير رسانه اي به طور روزافزوني  2
در سطح جهاني پراكنده مي شوند و از طريق ماهواره يا كابل نوري وارد خانه هاي مردم مي گردند. از سوي ديگر، توليدات فرهنگي به صورت روز افزوني زير سلطه شركت هاي چند رسانه اي قرار مي گيرند و محصولاتشان در سرتاسر جهان پخش مي شود.

منتقدين جهاني شدن اظهار مي دارند كه در مورد فرايند مزبور مبالغه شده است، زيرا فرض مي شود تعداد معدودي از افراد در راس شركت هاي چند مليتي، در كنترل و «عقلانيت» داراي قدرت هاي فوق انساني هستند. ولي در واقع، هيچ فردي چنين قدرتي ندارد. جامعه شناساني نظير پل هيرست اعتقاد دارند كه بر خلاف نظر انديشه پردازان جهاني شدن كه ادعا مي كنند

«
دولت ـ ملت ها» تدريجا به تحليل مي روند، اقتصاد و فرهنگ جهاني به سوي بين المللي شدن گرايش داشته اند. اين امر بر مبناي مناسبات فزاينده ميان «دولت ـ ملت ها» صورت گرفته و به منشا مهم «هويت» جهاني شدن آنان مبدل شده است.

مباني جهاني شدن از اواخر سده نوزدهم در دنيا آغاز شده و تدريجا سرعت گرفته است، اما دو مرحله در تحول تاريخي آن تعيين كننده و اساسي بوده است.

از آخرين ربع سده 19 تا شروع جنگ جهاني اول، تجارت و سرمايه گذاري به فراسوي مرزهاي ملي گسترش يافت. طي نيمه دوم سده بيستم، جهان پيشرفت مداومي را در يكپارچگي اقتصادي تجربه كرد: ملت ها و اقتصاد آنها را با هم ربط داد و پول هاي ملي، نرخ هاي مبادله، بانك ها و مبادله هاي سهام آنان را به هم جوش زد.

ميان اين دو مرحله از جهاني شدن اقتصاد دنيا، وجوه اشتراك و افتراق زيادي وجود دارد..
به منظور روشن شدن هرچه بيشتر مطالب، يادآوري اين نكته لازم است كه هر دو مرحله جهاني شدن (پيش از جنگ جهاني اول و پس از جنگ جهاني دوم) با وقوع انقلاب هاي تكنولوژيك مصادف بود. گذشته از آن، هر دو مورد انقلاب هاي تكنولوژيك در بخش هاي مشابه به وقوع پيوسته اند: حمل و نقل، ارتباطات، نيمه دوم سده نوزده شاهد اختراع كشتي بخار، راه آهن و تلگراف بود، درحالي كه نيمه دوم سده بيست نظاره گراختراع هواپيماي جت، كامپيوتر، ماهواره و تلفن بي سيم بود. پيامد هر دو مورد از انقلاب هاي تكنولوژيك، كاهش هزينه هاي غلبه بر موانع مربوط به فواصل جغرافيايي بود(و هم) قطار، عصاره انقلاب تكنولوژي نخست محسوب مي شود.... كشورهايي كه راسا مي توانستند راه آهن بسازند و كشورهايي كه به اين كار قادر نبودند، هر دو به سرعت نسبت به ايجاد آن اقدام كردند. براي اينكه خطوط راه آهن كشورهاي مختلف بتوانند به هم متصل شوند، كشورهاي جهان به مراعات «استانداردها» ملزم شدند. براي مقابله با سيستم هاي مختلف و حل مشكلات آنها، اطلاعات هنجار شكني ارائه گرديدند. از سوي ديگر، قطار، حركت مبتكرانه و بي سابقه اي را

جرقه زد كه در آن سرمايه گذاران با تجربه اوليه، ميليون ها دلار در شركت هايي سرمايه گذاري كردند كه به ظاهر داراي آينده اي مبهم، بدون درآمد معين و سودآوري پايين بود. در ذهنيت عموم مردم، قطار نماينده و نيروي محرك انقلاب اجتماعي و اقتصادي محسوب مي شود.

امروزه، نيروي وهم آلود اطلاعات بر هر تبيين قوي غلبه مي كند. اين نيرو به صورت معني دار و قابل توجهي ديدگان تحليل گران جامعه را در برابر ويژگي ها و قدرت نهفته در وراي دگرگوني هاي اجتماعي مي بندد.

نيروهاي اجتماعي ويژه اي كه توسعه راه آهن را سبب شدند، به شكل گيري و توسعه شبكه هاي اطلاع رساني نيز كمك مي كنند. به منظور مشاركت فعال در ايجاد دگرگوني و عدم اكتفا به قرار گرفتن در جريان آن (دگرگوني)، لازم است سازمان هاي اجتماعي را به درستي بشناسيم و تنها به گردآوري و پردازش اطلاعات بسنده نكنيم. تفاوت ميان جهاني شدن در دو مرحله مورد بحث، به شكل، ماهيت و عمق آن دو مربوط مي شود. ويژگي شاخص اين دو مرحله، در توانمندي آنها براي تعيين دوره هاي معين توسعه نهفته است. يكي از مورخين معاصر مي نويسد كه: «نوباوگي انقلاب معروف به اطلاعات، بسيار تاثيرگذار بوده است، درحالي كه نو بودن قطار، تلگراف، اتومبيل، راديو و تلفن در زمان خودشان به طور يكسان موثر افتاده است.»